برای سال های قبلِ خودم دلتنگم، برای صبحِ زودی که توی حیاطِ مدرسه کنار هم آماده ایم برای اردوی یک روزه، برای لحظه های آخری که توی دلمان غنج میرفت از اینکه زنگِ بعدیمان ورزش بود؛ برای صبحِ خواب آلود و بی حواسی که بدون صبحانه راهیِ مدرسه میشدیم و زنگِ تفریح، لقمه ای توی کیفمان پیدا میشد؛ برای ساعتی که ریاضی داشتیم و خبری از معلم نبود؛ چقدر دلتنگم این روز ها بیشتر از همیشه برای بازی توی کوچه و لباسِ خاک گرفته و خستگیِ شیرینِ بعد بازی؛ برای بیست و نهِ
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت